ایرانشان:یکی دانشی مرد، دستور شاه پدر گشته بر دست جم بر تباه
❈۱❈
یکی دانشی مرد، دستور شاه
پدر گشته بر دست جم بر تباه
کجا نام دستور به مرد بود
ز خون پدر در دلش درد بود
❈۲❈
چنین گفت کای نامبردار شاه
همی خویشتن کرد خواهی تباه
نشاید به تو دشمن آن کرد بیش
کجا کرد خواهی تو شاها به خویش
❈۳❈
همی رفت بایدت با سرکشان
ز نیواسب هر جای جُستن نشان
اگر زنده باشد ستانیش باز
وگر رکسش سوی رزم باز
❈۴❈
همانا روان را زمان بودنی ست
ز گریه تن مرد را سود نیست
سخنهای دستور بشنید شاه
بخورد و بیاسود یکچند شاه
❈۵❈
ز چین و ز ما چین سپه پیش خواند
تو گویی که جایی سواری نماند
یکی لشکر آمد کجا دشت و کوه
شد از نعل اسبان ایشان ستوه
❈۶❈
ز لشکر، زمین کوه و باره نمود
ز نیزه، هوا چون ستاره نمود
از ایشان گزین کرد هفتاد بار
هزاران دلیران خنجر گزار
❈۷❈
درِ ساز و گنج درم برگشاد
سپه را همه ساز و روزی بداد
سپیده دم، از نای رویین غریو
برآمد ز تن دور شد هوش دیو
❈۸❈
سراسر بماندند رخت و بنه
همی تاخت تا بیشه ی ترعنه
به جان و سر شاه ضحاک، گفت
که ما را نبیند کس اندر نهفت
❈۹❈
جز آن گه که کین گرامی پسر
بخواهم من از آتبین سربسر
وگر زنده باشد سپاردش باز
نباشیم با آتبین کینه ساز
کامنت ها