ایرانشان:یکی روز، بس کاروانی شگرف ز ماچین گذر کرد بر کوه ژرف
❈۱❈
یکی روز، بس کاروانی شگرف
ز ماچین گذر کرد بر کوه ژرف
سوی آتبین بردشان مرد راه
ز بازارگانان بپرسید شاه
❈۲❈
کز ایدر به ماچین چه راه است و چند
چگونه؟ چه نام است شاه بلند؟
بر این چارپایان چه دارید بار
چه مایه دهد سودتان روزگار
❈۳❈
چنین داد گوینده پاسخ به شاه
کز ایدر فزون است ده روزه راه
با ماچین یکی شاه با فرّ و هوش
به رادی چو ابر و به خوبی سروش
❈۴❈
بهک نام شاه است و زیبای شهر
تو گویی ورا از بهشت است بهر
یکی دادگر شهریاری که شیر
در آهو نیارد نگه کرد سیر
❈۵❈
چنان رنج برده به کار خدای
که از دانشش خیره شد رهنمای
بر این چارپایان همی خوردنی ست
نه پوشیدنی و نه گستردنی ست
❈۶❈
به بازارگانی سوی چین کشیم
به ماچین همه ساله از این کشیم
وز آن جا بر این ره بیابیم باز
به بار اندرون جامه و فرش و ساز
❈۷❈
دو چندان شود مایه ی ما ز سود
بدین بر دروغی نشاید فزود
بدو آتبین گفت کای مرد راز
چه گویی بدین رنج و راه دراز
❈۸❈
اگر بر تو آسان کنم رنج تو
دو چندان کنم مایه و گنج تو
من از تو چه پاداش یابم از این
چو کوتاه گردانمت راه چین
❈۹❈
بدو گفت گوینده کای نیکدل
ز پاداش من بنده دل گسل
بدین مژده پاداش خواه از خدای
که اوی است نیکی ده و رهنمای
❈۱۰❈
بفرمود تا بار برداشتند
به چشم جهانجوی بگذاشتند
پس آن چیزها هرچه آمد فراز
دو چندان از آن مایه دادند باز
❈۱۱❈
جهاندیده بازارگان پیش شاه
به رخساره بپسود خاک سیاه
چنین گفت کای نیکدل شهریار
ز تو دور بادا بد روزگار
❈۱۲❈
مرا کاشکی بودی آن دسترس
که خشنودی شاه رایست و بس
پس اندیشه ی شاه یزدان پرست
چنان بود کایدر نشاید نشست
❈۱۳❈
سر کوه چون شد زدی ماه پیر
نهفتن تنومند را ناگزیر
بهاران چو کوشش نیاری بجای
به بهمن نشاید کشیدن دوتای
❈۱۴❈
چو گاه جوانی نوروزی تو چیز
به پیری شوی خوار بیچیز نیز
ز فردا گر امروز نایدت یاد
به دست تو فردا بود تیره باد
❈۱۵❈
اگر ماه بهمن سپه برکشد
همان میغ بر کوه لشکر کشد
سپاه مرا اندر آرد ز پای
یکی چاره باید که آرم بجای
کامنت ها