ایرانشان:بفرمود تا پیشش آمد دبیر جوانی خردپرور تیزویر
❈۱❈
بفرمود تا پیشش آمد دبیر
جوانی خردپرور تیزویر
یکی پاسخ نامه فرمود شاه
به نام خداوند خورشید و ماه
❈۲❈
شب تیره از ماه روشن کند
زمین را ز خورشید جوشن کند
بهار آرد از مغز سرما برون
جهانی بیاراید از کاف و نون
❈۳❈
رسید و بدانستم این داستان
که گفتی تو ای مایه ی راستان
دژم گشتم از روزگار دژم
که بارد بر این تخمه چندین ستم
❈۴❈
که دارد خود از چرخ گردون وفا
که دارد چنان تخمه را بینوا
ولیکن کس از رازش آگاه نیست
به کارش مرا و تو را راه نیست
❈۵❈
سرانجام باید که نیکو شود
تن شاه ایران بنیرو شود
شود چرخ گردنده با او به مهر
برآرد دمار از تن دیوچهر
❈۶❈
و دیگر که جستی ز چاکر پناه
پناه تو بادا خداوند ماه
مرا کشور و لشکر آراسته ست
همه گنج و خانه پر از خواسته ست
❈۷❈
به بخت تو هستم، نگویم که نیست
که این خانه، وآن خانه هر دو یکی ست
از اسبان تازی و خفتان و تیغ
ز تو شهریارا ندارم دریغ
❈۸❈
ولیکن از آن جای نااستوار
مرا ایمنی نیست از روزگار
به رنجم ز ضحّاکیان ماه و سال
مرا روز و شب شاه چین بدسگال
❈۹❈
چو آگاه گردد که هستی برم
برآرد دمار از زهمه لشکرم
یکی لشکر آرد که خورشید پاک
به ماچین دژم گردد از تیره خاک
❈۱۰❈
نه کوشیدنم روی با آن سپاه
نه کردن توانم تو را زو پناه
مرا بیم جان باشد از تیغ کوش
گران گر نیایدت بشنو به هوش
❈۱۱❈
جوانمردی از مایه ی راستی ست
دروغ فزونی همه کاستی ست
برِ راستی روشنایی بوَد
درستی سرِ پارسایی بوَد
❈۱۲❈
اگر راست باشی و باشی درست
چنان دان که هر دو جهان آنِ توست
کنون من تو را ره نمایم نهان
به اندرز جمشید شاه جهان
❈۱۳❈
دو ماچین یکی ایدروی ترست
به ماچینِ من باید آمد نخست
پس آن گاه یک ماهه راه اندر آب
به کشتی بباید شدن با شتاب
❈۱۴❈
یکی کوه بینی سرِ ماه، ژرف
درازا و پهنا و بالا شگرف
ز دریا نی تن شده در هوا
به فرمان یزدان فرمانروا
❈۱۵❈
درازای فرسنگش آید دویست
درازا و پهناش هر دو یکی است
بدان کوه هشتاد شهر گزین
که هر یک نکوتر ز ما چین و چین
❈۱۶❈
بر آن شهرها بر چهاران هزار
ده آید پر از باغ و پر میوه دار
یکی شهریار است بر کوه و شهر
ز گیتی همه کامرانیش بهر
❈۱۷❈
هشیوار شاهی و طیهور نام
رسانیده بخت بلندش به کام
ز یزدان پرستی چنان است شاه
که گویی نکرده ست هرگز گناه
❈۱۸❈
بدان کوه یک جای راه است و بس
که نتوان بر آن راه رفتن دو کس
یکی سخت دربند چون چاه ژرف
همه ساله آگنده بینی ز برف
❈۱۹❈
اگر هر چه در روی گیتی سپاه
نهد سر بدان نامبردار شاه
به در، مردشان بازدارد ز کوه
نترسند، نه جنگ آورند با گروه
❈۲۰❈
چنین است و زین خوبتر کشور است
ز ریگ بیابان فزون لشکر است
برادر نخفت ارمرا سال و ماه
چنان نامور خسرو نیکخواه
❈۲۱❈
تو را گر بود نزد آن شاه رای
همه هرچه باید من آرم بجای
بسازم، فرستم به دریا کنار
تو آهنگ دریا کن ای شهریار
❈۲۲❈
چو نزدیک دریا رسی، هم زمان
سپاهم سوی تو رسد بی گمان
فرستم تنی چند با تو به راه
کنم نامه ای نزد طیهور شاه
❈۲۳❈
ز کار تو اگاه گردانمش
به یزدان و دوزخ بترسانمش
چو آن جا رسیدی، شدی بی گزند
چه ضحاک جادو، چه دیو نژند
❈۲۴❈
اگر مرغ پرّان شود پیلگوش
وگر کوش گردد همایون سروش
نیابد به فرسنگ آن کوه راه
تو به دان کنون ای سرافراز شاه
❈۲۵❈
پزشک ارچه داننده ی نرم و خشک
ز بیمار بهتر نداند پزشک
فرستاده را داد بسیار چیز
چنان شد که چیزش نبایست نیز
❈۲۶❈
یکی را فرستاد با او به هم
که از آتبین بر رسد بیش و کم
به دریا اگر هیچ رای آورد
نیاید، سخنها بجای آورد
❈۲۷❈
بسازد همه هر چه آید بکار
فرستد به نزدیک دریا کنار
فرستادگان برگرفتند راه
به ده روزه رفتند نزدیک شاه
❈۲۸❈
ز پاسخ دل آتبین گشت شاد
فرستاده را چیز بسیار داد
بدو گفت رو شاه خود را بگوی
که ما را همین است امروز روی
❈۲۹❈
تو از کشتی و هر چه باید بساز
به دریا فرست ای شه سرفراز
که من با سپاه اینک آیم همی
فزون از دو هفته نپایم همی
❈۳۰❈
فرستاده برگشت و برداشت راه
بی آزار بر کوه بنشست شاه
نه فرمود جنگ و نه انداخت سنگ
برابر همی کرد دشمن درنگ
❈۳۱❈
چو یک ماه دیگر برآمد بر این
دژم گشت از آن کوه سالار چین
کامنت ها