ایرانشان:بر آن بود سه ماه سالار چین که رفته ست پیش بهک آتبین
❈۱❈
بر آن بود سه ماه سالار چین
که رفته ست پیش بهک آتبین
یکی نامه فرمود نزد بهک
ز سر تا به پایان سخن بی نمک
❈۲❈
که راز تو نزدیک من شده درست
که آن بدگهرآتبین پیش توست
اگر بنده ای تو به دل شاه را
چرا راه دادی تو بدخواه را
❈۳❈
به صد چاره از دست فرزند من
از این لشکر و خویش و پیوند من
شد آواره از بیشه ی چین به کوه
پس از کوه پیش تو شد با گروه
❈۴❈
کنون گر نخواهی که یابی گزند
مر آن بی بنان را یکایک ببند
نگهدار، تا من فرستم سپاه
بدان تا فرستی بدین بارگاه
❈۵❈
وگر جز چنین رای دیگر کنی
همی آتش تیز بر سر کنی
فرستاده آمد به ماچین چو باد
برِ شاه شد، نامه پیشش نهاد
❈۶❈
چو آگاه شد زآنچه در نامه بود
فراوان همی شاه چین را ستود
فرستاده را کرد خشنود نیز
به دیبا و دینار و هرگونه چیز
❈۷❈
همان گه یکی پاسخ نامه کرد
که با دشمن شاه غم باد و درد
درست است نزدیک شاه این سخن
که این بنده از روزگار کهن
❈۸❈
مر آن خانه را بوده ام دوستدار
ستایشگر فرّه شهریار
از ایرانیان گر رسیدی خبر
که دارند در کشور من گذر
❈۹❈
نه خوش خوردمی من نه آسودمی
سر دشمن شاه بربودمی
فرستادمی پیش دارای چین
مرا نیز نامی بُدی در زمین
❈۱۰❈
ولیکن چه سود است کان بدنژاد
شب تیره بگذشت از ایدر چو باد
سر هفته چون گشتم آگاه از این
سپاهی فرستادم از پس به کین
❈۱۱❈
به دریا رسیدند بی برگ و ساز
چو کس را ندیدند گشتند باز
سپه را به کشتی درآورده بود
بُنه نیز با خویشتن برده بود
❈۱۲❈
به سوی جزیره ی بسیلا رسید
به نزدیک طیهور، چون من شنید
اگر گردد آن شاه بر من درشت
که من دیده ام آتبین را درست
❈۱۳❈
ندارم ز پادافره شاه درد
به من بر روا دارم او هرچه کرد
فرستاده شد، گفت با شاه چین
که شب رانده و برگذشت آتبین
❈۱۴❈
نه آگاه بوده ست آن کاه دل
وز این نامه ی شاه گشت او خجل
بدو گفت دشمن چو بیچاره گشت
همان به که مرده، گر آواره گشت
کامنت ها