جامی:به تمنای سیر و نیت گشت واعظی بر حدود غور گذشت
❈۱❈
به تمنای سیر و نیت گشت
واعظی بر حدود غور گذشت
بامدادان به مسجدی برخاست
بهر حضار مجلسی آراست
❈۲❈
صفت کعبه و فضیلت حج
به براهین بیان نمود و حجج
نکته ها گفت جمله عشق آمیز
بیتها خواند جمله شوق انگیز
❈۳❈
غوریی کش ز عشق لم یزلی
بود سری درون جان ازلی
چون ز واعظ شنید آن سخنان
جست از جای خویش نعره زنان
❈۴❈
وصف خانه شنید و مستانه
خاست بر یاد صاحب خانه
چند باشی تو نیز افسرده
جنبشی کن اگر نه یی مرده
❈۵❈
جنبشی نی که آب و گل جنبد
بل کز آب و گل تو دل جنبد
پای بیرون نهد ازین گل و آب
روی در مستقر حسن ماب
❈۶❈
شعله بر زد ز سینه آتش او
جانب کعبه شد عنان کش او
کهنه گرگاو در برابر داشت
گرد در پا و کرک در بر داشت
❈۷❈
در کفش زاد نی و راحله نی
همرهش کاروان و قافله نی
پرس پرسان که کعبه کو و کجاست
وز ره او نشان راست کراست
❈۸❈
دو سه فرسنگ رفت بس بی سنگ
وین جهان فراخ بر وی تنگ
پایدان پاره پای آبله شد
معده از رنج جوع در گله شد
❈۹❈
آتش شوق او نشست فرو
شست از وصل کعبه دست فرو
ای بسا آتشی که ناگه جست
پرورش چون نیافت زود نشست
❈۱۰❈
شرری را که جست ز آهن و سنگ
بی فروزینه مشکل است درنگ
وز فروزینه چون مدد یابد
بهره ای از بقای خود یابد
❈۱۱❈
ور تو با هیمه اش دهی پیوند
شعله گردد به قدر هیمه بلند
تا به حدی که عالم افروزد
هر چه یابد ز خشک و تر سوزد
❈۱۲❈
گیرد آنسان زبانه او زور
که نماند نشاندنش مقدور
همچنین جذبه کز درون خیزد
به گریبان جان درآویزد
❈۱۳❈
گر چه باشد ضعیف و زود زوال
یابد از تربیت جمال و کمال
باید اول که بر خبر باشی
تا که آن جذبه از چه شد ناشی
❈۱۴❈
منشأش را ز دست نگذاری
روی همت به سوی او آری
گوش داری ز شر اضدادش
کنی از اهل جذبه امدادش
❈۱۵❈
هر که یابی ازان نمد کلهش
تاج سازی به فرق خاک رهش
خانه گیری به کوی و برزن او
نگذاری ز چنگ دامن او
❈۱۶❈
یار از یار خلق دزدد و خوی
میوه از میوه رنگ گیرد و بوی
پهلوان باش و داد کار بده
یا نه پهلو به پهلوانی نه
❈۱۷❈
پهلوانی که از زبردستی
باشدش پای بر سر هستی
افکند از فغان و شیون تو
بار هستی ز دوش و گردن تو
کامنت ها