جامی:مرد غوری گرسنه و تشنه رمقی در تن از حیاتش نه
❈۱❈
مرد غوری گرسنه و تشنه
رمقی در تن از حیاتش نه
لنگ لنگان به خانه روی نهاد
هر که پرسید ازو جوابش داد
❈۲❈
که زدم گام تا توانستم
بازگشتم همینکه دانستم
که به کعبه نمی رسم امروز
تا به کعبه بسی رهست هنوز
❈۳❈
از سه فرسنگ شد درونم خون
چون توانم هزار رفتن چون
بعد ازین کنج عزلتی گیرم
رو به دیوار محنتی میرم
❈۴❈
چون نیامد به دست صحبت یار
واکشم پا ز صحبت اغیار
کامنت ها