جامی:عزلت سالکان بود به جسد عزلت عارفان به هوش و خرد
❈۱❈
عزلت سالکان بود به جسد
عزلت عارفان به هوش و خرد
آن بود عزلت جسد که مدام
بگسلی از همه چه خاص و چه عام
❈۲❈
در بر اهل زمانه در بندی
جا بجز کنج خانه نپسندی
پا نفرسایی از خروج و دخول
لب نیالایی از کلام فضول
❈۳❈
به مقالات خلق دم نزنی
به ملاقاتشان قدم نزنی
خسرشان عین سود انگاری
بخلشان محض جود پنداری
❈۴❈
پیش ازان کت برد اجل ز همه
ببری رشته امل ز همه
عزلت هوش آنکه غیر خدای
در حریم دلت نیابد جای
❈۵❈
واکنی اندک اندک اندیشه
از همه تا شوی یک اندیشه
چون یک اندیشگیت پیشه شود
دولت گه گهت همیشه شود
❈۶❈
هر چه بند تو بندگی گردد
بندگی جمله زندگی گردد
بی نشان بنده ای شوی احدی
جان فشان زنده ای شوی ابدی
❈۷❈
بی نشانی و جانفشانی تو
گردد اسباب زندگانی تو
کامنت ها