جامی:راهبی راه بی غبار گرفت دامن کوه و کنج غار گرفت
❈۱❈
راهبی راه بی غبار گرفت
دامن کوه و کنج غار گرفت
نگشادش گره ز هیچ گروه
از قناعت نهاد پشت به کوه
❈۲❈
مرد را کوه خوش هم آوازیست
پر دل و بردبار همرازیست
تیغ تیزش اگر نهند به سر
ننهد پا ز جای خویش بدر
❈۳❈
نقد کان بسته بر کمر دایم
در مقام کرم بود قایم
همچو اوتاد بس قوی حال است
روز و شب مستقر ابدال است
❈۴❈
حق تعالی که کرد خلق جبال
پی اظهار کبریا و جلال
قال فیها هدی و ارشادا
و جعلنا الجبال اوتادا
❈۵❈
راهب القصه به کوه فشرد
نقد اوقات خود به کوه سپرد
ننهادی ز کوه بیرون پای
بلکه بودی چو کوه پا بر جای
❈۶❈
روزی از صوب شهر عرصه دشت
راز جویی به سوی کوه گذشت
گفت کای کان حلم و کوه شکوه
چند باشی چو کان نهان در کوه
❈۷❈
قدم از کان خویش بیرون نه
گوهر خویش را رواجی ده
تا گهر جای کرده در کان است
قیمت او ز خلق پنهان است
❈۸❈
چون ز کان جلوه گر شود به دکان
قیمت او شود به شهر عیان
گفت دارم کشیده تنگ به بر
سگکی خویش از پلنگ بتر
❈۹❈
نا معلم سگی که روز شکار
کند از بهر خویش ورزشکار
می کند پوست از وفاکیشان
می درد پوستین درویشان
❈۱۰❈
کرده ام بند در بن غارش
تا رهد عالمی ز آزارش
خورد این سگ به کوه زخم پلنگ
به که آرد به زخم خلق آهنگ
❈۱۱❈
نیست اندر اصول دینداری
هیچ بدتر ز مردم آزاری
باشد آزار خلق غم فرسود
خار و خاشاک کشتزار وجود
❈۱۲❈
پاک شو پاک کین خس و خاشاک
ندمد جز ز طینت ناپاک
گفت با سگ کسی که ای ز جهان
گشته قانع به یک دو لقمه نان
❈۱۳❈
خیر و شر جهان شناخته ای
با بد و نیک خلق ساخته ای
به چه خصلت حرامزاده تو را
می شود از حلالزاده جدا
❈۱۴❈
گفت چون در رهیم پیش آید
بی سبب دست جور بگشاید
از چپ و راست چوب و سنگ کند
گه به چوبم گهی به سنگ زند
❈۱۵❈
ای که همت به سوی آن داری
که شوی شهره در نکوکاری
غیر ازینت مباد اندیشه
که کم آزاریت شود پیشه
❈۱۶❈
نه کم آزاریی بدان آیین
که به بی غیرتی کشد در دین
حکم خلاق را نهی یک سوی
به رضای خلایق آری روی
❈۱۷❈
شوی اندر جریده اشرار
بنده راضی کند خدا آزار
بل کم آزاریی طبیعت کوب
به خرد نیک و در شریعت خوب
❈۱۸❈
اگر آزار ور کم آزاریست
چون به وفق شریعت باریست
برساند به گنج امیدت
برهاند ز رنج جاویدت
❈۱۹❈
ور نباشد به وفق شرع خدای
باشد انده فزای و محنت زای
اندهی موجب هزار ندم
محنتی مثمر هزار الم
کامنت ها