جامی:قدوه عارفان به سر قدم قطب حق صاحب فصوص حکم
❈۱❈
قدوه عارفان به سر قدم
قطب حق صاحب فصوص حکم
قدس الله سره الأصفی
و هدانا لقسطه الأوفی
❈۲❈
کرده نقل از زبان معتمدی
در حکایات اهل دل سندی
که شبی در درون خلوت خاص
بودم از گفت و گوی خلق خلاص
❈۳❈
در خانه بر این و آن بسته
بر مصلای خویش بنشسته
چشم جان در شهود شاهد غیب
پا به دامن کشیده سر در جیب
❈۴❈
ناگه آمد کسی درون و ربود
آن مصلا که زیر پایم بود
زیر من یک دو گز حصیر افکند
که مصلا به غیر ازین مپسند
❈۵❈
زو هراسی فتاد در دل من
زانکه در بسته بود منزل من
گفت ای ساده بهر چیست هراس
نهراسد ز کس خدای شناس
❈۶❈
ثم قال اتق الله المتعال
فی جمیع الأمور و الأحوال
بود ز ابدال و در دلم افتاد
آندم از ملهم سداد و رشاد
❈۷❈
که بپرم ازو به وجه سؤال
کز چه ابدال گشته اند ابدال
گفت ازان چار خصلت مشهور
که به قوت القلوب شد مسطور
❈۸❈
عزلت و خامشی و جوع و سهر
کین بود عمده خصال و سیر
این سخن گفت و زد به رفتن رای
در فرو بسته و حصیر به جای
❈۹❈
خارج آمد ز حد فهم عقول
که چه سان بود آن خروج و دخول
گر تو گویی تمثل ارواح
بود آن نی تحول اشباح
❈۱۰❈
آید از حول و قوت کمل
که مجرد شوند ازین هیکل
چون ملایک به خلع و لبس صور
متمثل شوند جای دگر
❈۱۱❈
گویم آری ولی بدین تقریر
نشود راست انتقال حصیر
هست جسمی کثیف و ظلمانی
نیست چیزی لطیف و روحانی
❈۱۲❈
به تمثل چه سان شوی قابل
تا بدان قول حل شود مشکل
گر تو گویی که کاملان را هست
از خدا بر وجود اشیا دست
❈۱۳❈
شاید آن را به قوت ایجاد
داخل خانه وصف هستی داد
خارج خانه اش وجود نبود
داخل خانه اش وجود فزود
❈۱۴❈
گویم این نیست خود بکلی رد
لیک باشد عظیم مستعبد
زانکه هر چه آفریندش کامل
گر شود لحظه ای ازان غافل
❈۱۵❈
کشد از عرصه وجود قدم
رخت هستی برد به کوی عدم
این نشاید که کامل از همه سوی
آورد جانب حصیری روی
❈۱۶❈
عمرها روی ازان نگرداند
چشم همت ازو نپوشاند
تا کند روزگار دور و دراز
تو نیازی بر آن ادای نماز
❈۱۷❈
گر تو گویی سزد ز صاحب دید
که کند نقل آن به خلق جدید
دل برون زو وجود برباید
در درون مثل آن بیفزاید
❈۱۸❈
عرش بلقیس و نقل آن ز سبا
اینچنین گفت عارف دانا
در سبا کرد آصفش اعدام
داد جای دگر به هستی نام
❈۱۹❈
ور نه یک ماهه راه در یک آن
قطع کردن برون بود ز امکان
زانکه تحریک جسم و جسمانی
امر تدریجی است نی آنی
❈۲۰❈
گویم این وجه بس قویم و قویست
گر چه بیرون ز حد وهم غویست
لیک کار خدا و خاص خدا
نیست محصور در مدارک ما
❈۲۱❈
ای بسا کار کاید از ابدال
که بود پیش عقل خلق محال
باشد از خالق قوی و قدر
کارشان خارق قوای بشر
❈۲۲❈
هر چه فهم تو زان بود قاصر
مشو آن را ز ابلهی منکر
هر چه عقلت کند بر آن اقبال
مبر آن را برون ز حد محال
❈۲۳❈
معنی استحالت و امکان
باشد از اکثر عقول نهان
بس که باشی مصدق و موقن
کان بود مستحیل و این ممکن
❈۲۴❈
لیک نسبت به قدرت صانع
نبود هیچ یک ازان واقع
تا نورزی طریقت ابدال
کی شناسی حقیقت این حال
❈۲۵❈
عزلت و صمت و جوع و کم خوابی
پیشه کن تا مقامشان یابی
شرح عزلت گذشت و اسرارش
نیست حاجت دگر به تکرارش
❈۲۶❈
زان سه رکن دگر سخن بشنو
ترک انکار کن بدان بگرو
کامنت ها