جامی:آدمی ز اصل فطرت آمد صاف از صفا قابل همه اوصاف
❈۱❈
آدمی ز اصل فطرت آمد صاف
از صفا قابل همه اوصاف
هر صفت را که می شود طالب
می شود بر نهاد او غالب
❈۲❈
گر به خوی فرشته آرد روی
زود گردد فرشته سیرت و خوی
ور زند فعل دیو از وی سر
شود از فعل بد ز دیو بتر
❈۳❈
ای نگشته ز فطرت اول
فطرت خویش را مکن مبدل
جهد کن جهد تا به عالم دل
ملکات ملک کنی حاصل
❈۴❈
نسپاری عنان به حیله و رید
نشوی کارخانه دد و دیو
ور نمانده ست فطرت تو سلیم
بل کز آفات نفس گشته سقیم
❈۵❈
از هواهای نفس خود وا کن
هر صفت را به ضد مداوا کن
گر بخیلی به جود کوش و کرم
بذل دینار پیشه ساز و درم
❈۶❈
ور حریصی به داده شو خرسند
جز قناعت شعار خود مپسند
نفس تو گر ز نطق یابد قوت
لب ببند از سخن به مهر سکوت
❈۷❈
ور ز خاموشی اش نصیب افتاد
بایدت لب به گفت و گوی گشاد
گفت و گویی کلید صدق و صواب
نه که گردد مزید بعد و حجاب
❈۸❈
گر کند عقل و شرع حکم سخن
تو به طبع و هوا خموش مکن
ور نباشد سخن فروشی خوش
رخت بر ساحل خموشی کن
کامنت ها