جامی:عارفی در طریق حق سندی گشت مهمان صاحب خردی
❈۱❈
عارفی در طریق حق سندی
گشت مهمان صاحب خردی
میزبان بهر خدمتش برخاست
میهمانخانه را به خوان آراست
❈۲❈
ساخت آراسته به رسم کرام
خوان و خانه به گونه گونه طعام
صحن خانه شد از طبقها تنگ
همه پر میوه های رنگارنگ
❈۳❈
مرد عارف تعللی می کرد
اندک اندک تناولی می کرد
دست می برد و دست می آورد
لیک کم می گرفت و کم می خورد
❈۴❈
هر که از خوان حق غذا خوار است
بر دلش خوردن غذا بار است
از ابای ابیت دارد قوت
زان ابا می کند ز لقمه و لوت
❈۵❈
میزبان پی به حال مهمان برد
راه اکرام و احترام سپرد
گفت شیخا زکات دندان را
رد مکن نزل مستمندان را
❈۶❈
خوان ما را به پشت پای مزن
قرص نانی به دست خود بشکن
چون نشستی به خوان هیچ کسان
لب و دندان به نان شان برسان
❈۷❈
ور نداری به خوان و سفره نیاز
دست می کن به سوی میوه دراز
این همه میوه و طعام و شراب
که درین عالم است از هر باب
❈۸❈
آفریده ست حق برای شما
تا فتد یک به یک خورای شما
گفت عارف که هر چه هست بلی
بهر ما آفریده است ولی
❈۹❈
خلق ما از برای اینها نیست
هستی ما فدای اینها نیست
حق چو ایجاد نیک و بد کرده ست
خلق ما از برای خود کرده ست
❈۱۰❈
خوانده باشی و ما خلقت الجن
گشته باشی به صدق آن موقن
لام تعلیل یعبدون را داد
یأکلون را نکرد قطعا یاد
❈۱۱❈
در نعم هر که روی منعم دید
به نعم التفات نپسندید
ساخت منعم به انس خود علمش
انس با او بدل شد از نعمش
❈۱۲❈
قوت و قوت ز حق گرفت مدام
گشت مستغنی از شراب و طعام
کامنت ها