جامی:حسرت از جان او برآرد دود وان زمان حسرتش ندارد سود
❈۱❈
حسرت از جان او برآرد دود
وان زمان حسرتش ندارد سود
بس که ریزد ز دیده اشک ندم
غرق گردد ز فرق تا به قدم
❈۲❈
و آب چشمش شود در آن شیون
آتشش را به خاصیت روغن
کاش این گریه پیش ازین کردی
غم این کار پیش ازین خوردی
❈۳❈
دادی از جویبار دیده نمی
شستی از نامه سیه رقمی
نم چه سود این زمان که کشت امل
خشک گشت از تف سموم اجل
❈۴❈
گریه روزی که بود فایده مند
از جهالت به خنده شد خرسند
چون زمان نشاط و خنده رسید
آبش از چشم و خون ز دل بچکید
❈۵❈
حق چو فلیضحکوا قلیلا گفت
او ز بس خنده همچو غنچه شکفت
جوی چشمش شد ترشح جو
هرگز از چشمه سار فلیبکوا
❈۶❈
لاجرم روز ضحک و استبشار
خون فشاند ز دیده خونبار
همه ضاحک ز عیش و مستبشر
او ز رنج و عنا عبوس و کدر
کامنت ها