جامی:قصه مدح بوفراس رشید چون بدان شاه حق شناس رسید
❈۱❈
قصه مدح بوفراس رشید
چون بدان شاه حق شناس رسید
از درم بهر آن نکو گفتار
کرد حالی روان ده و دو هزار
❈۲❈
بوفراس آن درم نکرد قبول
گفت مقصود من خدا و رسول
بود ازان مدح نی نوال و عطا
زانکه عمر شریف را ز خطا
❈۳❈
همه جا از برای هر همجی
کرده ام صرف در مدیح و هجی
تافتم سوی این مدیح عنان
بهر کفارت چنان سخنان
❈۴❈
قلته خالصا لوجه الله
لا لان استعیض ما اعطاه
قال زین العباد و العباد
مانؤدیه عوض لا نرتاد
❈۵❈
زانکه ما اهل بیت احسانیم
هر چه دادیم باز نستانیم
ابر جودیم بر نشیب و فراز
قطره از ما به ما نگردد باز
❈۶❈
آفتابین بر سپهر علا
نفتد عکس ما دگر سوی ما
چون فرزدق به آن وفا و کرم
گشت بینا قبول کرد درم
❈۷❈
از برای خدای بود و رسول
هر چه آمد ازو چه رد چه قبول
بود ازان هر دو قصدش الحق حق
می کنم من هم از فرزدق دق
❈۸❈
رشحه ای زان سحاب لطف و نوال
که رسیدش ازان خجسته مال
زان حریفم اگر رسد حرفی
بندم از دولت ابد طرفی
❈۹❈
صادقی از مشایخ حرمین
چون شنید آن نشید دور از شین
گفت نیل مراضی حق را
بس بود این عمل فرزدق را
❈۱۰❈
کز جز اینش ز دفتر حسنات
برنیاید نجات یافت نجات
مستعد شد رضای رحمان را
مستحق شد ریاض رضوان را
❈۱۱❈
زانکه نزدیک حاکم جائر
کرد حق را برای حق ظاهر
کامنت ها