جامی:بلکه چون ابر بر سرت بارد واندر آن تیرگیت نگذارد
❈۱❈
بلکه چون ابر بر سرت بارد
واندر آن تیرگیت نگذارد
تیرگی های تو فرو شوید
وز گل تو گل صفا روید
❈۲❈
تیرگی چیست دود هستی تو
خویش بینی و خود پرستی تو
تیره کردی ز دود هستی روی
خیز رو کن در ابر هستی شوی
❈۳❈
کیست آن ابر گفته شد زین پیش
ابر خود کیست بل کزان هم بیش
ابر چه بود محیط کز هر سو
ابرها سایلند از کف او
❈۴❈
او محیط است و گرد او اصحاب
فیص کش فیض بخش همچو سحاب
خواجه بندگان کارآگاه
قبله مقبلان عبیدالله
❈۵❈
روح الله روح اسلافه
طول الله عمر اخلافه
تافت از التماس شاه زمان
از سمرقند سوی مرو عنان
❈۶❈
شاه با کبریا و جاه جلال
رفت فرسنگ ها به استقبال
خواجه می راند بارگی به شتاب
چون فرشته که راند ابر خوشاب
❈۷❈
شاه و گردنکشان لشکر شاه
که همی سودشان به چرخ کلاه
سر به سر در رکاب او بودند
بر رکابش جبین همی سودند
❈۸❈
همه فارغ ز خود پسندی خویش
داده داد نیازمندی خویش
همه آورده از بلندی رای
شرط تعظیم و احترام بجای
❈۹❈
جای آن داشت که ز جاه و شکوه
رفتی از جای خویش آنجا کوه
لیک خواجه که کوه آیین بود
بلکه کوه وقار و تمکین بود
❈۱۰❈
با همه بی همه فرس می راند
در معارف گهر همی افشاند
کرد ناگه بدین کمینه ندا
که نباشد فنا جز این معنا
❈۱۱❈
کاین همه های و هو ز پیش و ز پس
نکند ذره ای اثر در کس
وین همه شغل های گوناگون
نبرد مرد را ز خود بیرون
❈۱۲❈
الحق آن شاه مسند ارشاد
خبر از حال خویشتن می داد
حالش این بود بلکه صد چندین
رغم صورت پرست ظاهر بین
❈۱۳❈
من هم از شوق می کنم سخنی
ور نه مدحش چه حد همچو منی
پای تا سر اگر زبان گردم
نتوانم که گرد آن گردم
❈۱۴❈
همچو اویی سزد معرف او
وین زمان در جهان چو اویی کو
قرن ها دور آسمان گردد
تا چو او اختری عیان گردد
❈۱۵❈
عمرها ابر مکرمت بارد
تا چو او گوهری پدید آرد
پی این خواجه گیر کین خواجه
دفتر فقر راست دیباجه
❈۱۶❈
پای او ناسپرده نطع طمع
کرد از کائنات قطع طمع
بلکه کرده ز جود زود نه دیر
دیده حرص طامعان همه سیر
❈۱۷❈
بر درش حلقه حلقه اهل نیاز
حلقه ناکوفته در او باز
چنبر چرخ حلقه در او
حلقه قدسیان ثناگر او
❈۱۸❈
روی او قبله عبادت ها
کوی او کعبه سعادت ها
اهل حاجت چو حاجیان پیوست
زده در حلقه در او دست
❈۱۹❈
برده از جویبار فضلش بهر
چه خراسان چه ماوراء النهر
دست فیاض او به رشح قم
شسته از لوح ملک حرف ستم
❈۲۰❈
صورت کلک او کلید نجات
معنی خط او کفیل حیات
رقعه او به هر که شد واصل
آیتی یافت ز آسمان نازل
❈۲۱❈
باشد آن چون نشان شاه مطاع
مایه دفع ظلم و رفع نزاع
سائلان را مفیض بر و نوال
قابلان را مفید علم و کمال
❈۲۲❈
ساخت حکم شریعت و دین را
طوق گردن همه سلاطین را
کرده صافی به لطف عنف آمیز
عالم از دود دوده چنگیز
❈۲۳❈
سعیش از ذیل دین به رأی درست
داغ تمغا و لوث یرغو شست
آری او هست ابر رحمت بار
ابر را شست و شوی باشد کار
❈۲۴❈
چون ببارد به کوه یا هامون
آرد آلودگی ازان بیرون
هر چه یابد ز جنس قاذورات
کاهل دین را بود ز محظورات
❈۲۵❈
همه را شوید از بلند و مغاک
خاک را سازد از پلیدی پاک
چشمه ها را کند ز آب زلال
در زمین های شوره مالامال
❈۲۶❈
نم او چون رسد به زیر زمین
بر دماند ز گل گل و نسرین
ابر را چون نباشد این اوصاف
نیست او ابر جز بدعوی و لاف
❈۲۷❈
دود خیزد ز خانه یا گلخن
به فلک بر رود که ابرم من
ابلهان را زند سر از خاطر
انه عارض لهم ممطر
❈۲۸❈
اگر او ابر قطره افشان است
قطره اش چون ز دیده پنهان است
چون نشد سبزه ای ازو خرم
چون نشد چشمه ای ازو پر نم
❈۲۹❈
دم آبی به تشنه ای نرساند
شعله آتش کسی ننشاند
غیر ازین نیستش ز ابر اثر
که کند منع پرتو مه و خور
❈۳۰❈
مانع مه شود که در وطنی
بر فروزد چراغ بیوه زنی
گرمی مهر را شود پرده
که فتد بر یتیمی افسرده
❈۳۱❈
آه ازین ابرهای جان فرسای
بلکه زین دودهای ابر نمای
دود در خانه ای که راه کند
در و دیوار آن سیاه کند
❈۳۲❈
در و دیوار تو شده ست سیاه
لیک ازان تیرگی نیی آگاه
اینکه زان تیرگیت نیست خبر
هست بر تیرگی گواه دگر
❈۳۳❈
خیز در پرتو کسی کن جا
کت به آن تیرگی کند بینا
کامنت ها