جامی:خسروی را که بود فرزندان وقت رفتن رسید ازین زندان
❈۱❈
خسروی را که بود فرزندان
وقت رفتن رسید ازین زندان
هر یکی را به حیله کاری و فن
داد تیری که زور کن بشکن
❈۲❈
یک به یک را چو قوت تن بود
زور کردن همان شکستن بود
تیرها دسته کرد دیگر بار
نه فزون و نه کم ازان به شمار
❈۳❈
نتوانست کس که زور زند
دسته تیر را به هم شکند
گفت باشید اگر به هم هم پشت
بشکند زود پشت خصم درشت
❈۴❈
ور بدارید از آنچه گفتم دست
زودتان اوفتد ز خصم شکست
یک یک انگشت اگر دهی به کسی
که بود زور او کم از تو بسی
❈۵❈
تابد انگشت تو چنان به شتاب
که در آن تافتن رود ز تو تاب
ور به هر پنج تا بیش پنجه
دستش از تافتن کنی رنجه
❈۶❈
جمع را هست قوت معتاد
که نباشد میسر از آحاد
کامنت ها