جامی:کهف اصحاب سعد دین و دول منتهی در طریق علم و عمل
❈۱❈
کهف اصحاب سعد دین و دول
منتهی در طریق علم و عمل
دلش از نسبت دو عالم دور
نسبت او به کاشغر مشهور
❈۲❈
گفت از پیر خود نظام الدین
که به خاموش داشتی تعیین
که به وقت صفای آیینه
سوی مسجد شدم یک آدینه
❈۳❈
چون ز مسجد پس از ادای نماز
سوی مأوای خویش گشتم باز
دیدم اندر دکانچه ای تنها
نوجوانی به حسن بی همتا
❈۴❈
عشقش آورد بر من آنسان زور
کز دل و جان من برآمد شور
ماندم از حال خویشتن حیران
که دلی را که جمله کون و مکان
❈۵❈
کم بود در فروغ معرفتش
چون شود مهر ذره ای صفتش
قطره ای را چه زهره و یارا
که تواند احاطه با دریا
❈۶❈
هر کجا تافت آفتاب قدم
کی تواند نهاد سایه قدم
ناگهان در مقابل آن ماه
دیدم افتاده بیدلی در راه
❈۷❈
از دل و دیده غرق آتش و آب
از تب عشق آن جوان در تاب
روشنم شد که آن محبت و درد
در دل من ازو سرایت کرد
❈۸❈
من ازان عشق هستم آزاده
پرتو اوست بر من افتاده
چند گامی ازو چو بگذشتم
زان هوا و هوس تهی گشتم
❈۹❈
همچنین نقل کرد ازو که دمی
نشدی خالی از غم و المی
روز و شب رنجه بودی از اوجاع
گاه تب داشتی و گاه صداع
❈۱۰❈
گفت روزی که رنج های گران
این همه هست بر من از دگران
من چو کلم همه جهان اجزا
بلکه من شخص و دیگران اعضا
❈۱۱❈
رنج بر جزو چون بود جاری
اثر آن به کل شود ساری
گفت ناقل که این حدیث بلند
در من انکار گونه ای افکند
❈۱۲❈
زید را طبع منحرف گردد
چون به تب عمر و متصف گردد
می زند بر دماغ بکر بخار
چون ز خالد برد صداع قرار
❈۱۳❈
بود با من رفیق خبازی
در خلا و ملا هم آوازی
آتش انداخت در تنور سحر
شعله آن زد از درونم سر
❈۱۴❈
چون دهان تنور او آتش
از دهانم زبانه می زد خوش
آتش او چو شعله زد از من
سخن پیر شد مرا روشن
❈۱۵❈
که تواند که حالت دگری
کند اندر کس دگر اثری
همت پیر آمد اندر کار
وآتشم زد به خرمن انکار
❈۱۶❈
زنگ انکار از دلم بزدود
در اقبال بر رخم بگشود
کامنت ها