جامی:وان دگر شیخ پیش خلق جهان کرده خود را علم به ذکر نهان
❈۱❈
وان دگر شیخ پیش خلق جهان
کرده خود را علم به ذکر نهان
چشم پوشیده لب فرو بسته
نفس از حرف و صوت بگسسته
❈۲❈
پا به دامن کشیده سر در جیب
یعنی افتاده ام به مکمن غیب
پشت و پایی بر این جهان زده ام
خیمه بر اوج لامکان زده ام
❈۳❈
گر فقیری ز دور جنبیده
گفته با وی مرید دزدیده
دور شو دور تا ز لجه راز
جانب ساحلش نیاری باز
❈۴❈
شیخ بیچاره خود ز وهم و خیال
غرق بحر امانی و آمال
گاهی از فکر زن فتاده به بند
گه فرو مانده در غم فرزند
❈۵❈
گه به فکر عمارت خانه
خویشتن را گرفته مردانه
گه به دکان و تیم گشته گرو
بهر تحصیل اجره در تگ و دو
❈۶❈
گه به تخمین و ظن گرفته قیاس
دخل حمام و آسیا و خراس
گه فرو رفته در چه کاریز
ز آب آن غله کشته و پالیز
❈۷❈
گاهی از دست نفس بدفرمای
از شریعت نهاده بیرون پای
رفته از همت فرومایه
در جوال خیال بی مایه
❈۸❈
بر زن و دخترش فکنده نظر
هر یکی را جدا کشیده به بر
دست برده به غبغب پسرش
تا کند یک دو بوسه از شکرش
❈۹❈
او درین شغل و عالمی مغرور
گو نشسته ست در مقام حضور
قلب او ذاکر است و لب خاموش
تا لبش آرمیده جان در جوش
❈۱۰❈
ذکر حق را نهفته می گوید
راه دین را نهفته می پوید
ذکر قلبی کند به صدق و صفا
نه لسانی چون ذکر اهل ریا
❈۱۱❈
داد ازین ابلهان گمره داد
منحرف از طریق عقل و سداد
ذکر اینجا کدام وذاکر کیست
بجز آمد شد خواطر چیست
❈۱۲❈
باطنی همچو خانه زنبور
که کنندش فضولیان در شور
هر زمان خاطری چو زنبوری
که کشد نیش بر تن عوری
❈۱۳❈
می رسد زهرناک از چپ و راست
می زند زخم خویش بی کم و کاست
نه شعاری ز خلعت تقوا
نه حصاری ز عصمت مولا
❈۱۴❈
می خورد زخم لیکن افسرده ست
نیست آگه که زخم ها خورده ست
بامدادان کز آفتاب نشور
شود افسردگی ز جانش دور
❈۱۵❈
درد آن زخم ها پدید آید
دل و جانش ز غم بفرساید
پس نه ذکر است آنکه وسواس است
نیست آن فربهی که آماس است
❈۱۶❈
ذکر اگر نیز هست جهر است آن
نیست تریاق بلکه زهر است آن
گر چه بسته دهان ز ذکر بلند
نصب کرده بر آن نشانی چند
❈۱۷❈
چشم پوشیده و لب خاموش
سرفکنده فرو به سینه و دوش
این سراسر فغان و فریاد است
که مرا ذکر خفیه اوراد است
❈۱۸❈
روز تا شب به ذکر می کوشم
ذکر حق را ز خلق می پوشم
لیکن آنجا که عقل بر کار است
این نه اخفاست بلکه اظهار است
❈۱۹❈
گر چه از یک نشانه کرد گذر
کرد بر پا دو صد نشان دگر
کامنت ها