جامی:آن دگر نکته را که کرد ادا شافعی از کلام اهل هدی
❈۱❈
آن دگر نکته را که کرد ادا
شافعی از کلام اهل هدی
بود آن کز خدای عز و جل
عصمت آمد نصیب تو ز ازل
❈۲❈
کانچه خواهد دلت ز خود رایی
ندهندت بر او توانای
عصمت است اینکه نیست سیم و زرت
که شود آرزوی شور و شرت
❈۳❈
مطرب آری به خانه می نوشی
شاهدان را کنی هم آغوشی
عصمت است اینکه نیست دسترست
که چو آزار کس شود هوست
❈۴❈
برکشی تیغ و خون او ریزی
خاک و خونش به هم درآمیزی
عصمت است اینکه صاحب دیوان
نیستی خوش نشسته در ایوان
❈۵❈
تا کنی بر امید عزت و جاه
عالمی را ز دود خانه سیاه
عصمت است اینکه همچو شحنه شهر
نیست با هر کسیت قوه قهر
❈۶❈
تا کنی تهمت مسلمانی
واستانی به ظلم تاوانی
عصمت است اینکه نیستی قاضی
که چو باشی ز خواجه ناراضی
❈۷❈
مالش از حکم پایمال کنی
خون او بر کسان حلال کنی
عصمت است اینکه ز احتساب تو را
نیست حظی به هیچ باب تو را
❈۸❈
تا به بهتان در بهانه زنی
بیگناهی به تازیان هزنی
صد ازین عصمت است هر نفسی
که ندارد بدان شعور کسی
❈۹❈
گر دهم شرح آن دراز شود
وحشت انگیز اهل راز شود
زانچه گفتم دلت گران نکنی
وهم تعریض این و آن نکنی
❈۱۰❈
من که عیب است پای تا به سرم
کی به عیب کسان فتد نظرم
خود مرا در میان چه کار و چه بار
غیر من دیگریست کارگزار
❈۱۱❈
من زبان و او سخن گذارنده
بلکه من خامه و او نگارنده
در حقایق به چشم عامه مبین
حرف و نقش از زبان خامه مبین
❈۱۲❈
خامه آمد ز دست جنبش گیر
دست درست قدرتست اسیر
قدرت آمد اراده را تابع
وان ارادت ز علم شد واقع
❈۱۳❈
علم فایض ز واهب فیاض
که مبراست فیضش از اعراض
لیکن آن علم اختیاری نیست
فیضانش جز اضطراری نیست
❈۱۴❈
علم فایض چو گشت فتوی ده
که نوشتن ز نانوشتن به
تابع او شدند کارکنان
شد نوشته به هر ورق سخنان
❈۱۵❈
سر این سلسله ببین که کجاست
جنبش مابقی ازان سر خاست
سر چو جنبید کی بود ممکن
که بود ماورای سر ساکن
❈۱۶❈
گر تو را این نوشته ناید خوش
بشکن خامه را و دم درکش
زانکه خامه درین نوشتن خط
مظهر فعل کاتب است فقط
❈۱۷❈
نیست امری دگر به خامه مضاف
عیب خامه چه می کنی ز گزاف
هرگه از چوب بر سگ آید کوب
باشد از جهل سگ گزیدن چوب
❈۱۸❈
چوب را در میانه کاری نیست
در کف چوب اختیاری نیست
سگ اگر نیز می کند دندان
اینک آن چوبزن خوش و خندان
❈۱۹❈
در کف قهر حق من آن چوبم
که به سگ سیرتان رسد کوبم
گر کسی را بود خیال نطق
در میان نیستم من آنک حق
کامنت ها