جامی:شاعری در سخنوری ساحر در فن مدح گستری ماهر
❈۱❈
شاعری در سخنوری ساحر
در فن مدح گستری ماهر
بهر شاهی لوای مدح افراخت
پر صنایع قصیده ای پرداخت
❈۲❈
مدح شاهان به عقل و شرع رواست
زانکه شاهند و شاه ظل خداست
هست عاید به نزد صاحبدل
مدحت ظل به مدح صاحب ظل
❈۳❈
برد روزی یکی نکو خوان را
که رساند به عرض شاه آن را
نظم را حسن صوت می باید
تا ازان حسن او بیفزاید
❈۴❈
پای تا سر قصیده را برخواند
حرف حرفش به سمع شاه رساند
در سخن واجب است حسن بیان
حق ازان گفت رتل القرآن
❈۵❈
خواندنش چون به آخر انجامید
وز ادای سخن بیارامید
داشت شاعر به اهل مجلس گوش
که به تحسین او کنند خروش
❈۶❈
زان هنرمند می کند جانی
کش ستایش کند هنردانی
هیچ کس دم نزد زبان نگشاد
داد تحسین آن قصیده نداد
❈۷❈
ناگهان شهره ای به جهل و غرور
بانگ زد از حریم مجلس دور
بارک الله فلان نکو گفتی
گوهر مدح شه نکو سفتی
❈۸❈
مرد شاعر چو سوی او نگریست
دست بر رو نهاد و زار گریست
گفت بشکست ازین حدیثم پشت
بلکه تحسین آن خبیثم کشت
❈۹❈
ترک تحسین پادشاه و سپاه
روی بخت مرا نکرد سیاه
آفرینی که این مغفل کرد
روز عیش مرا مبدل کرد
❈۱۰❈
هر چه از بوستان بی خرد است
گر چه شاخ قول بیخ رد است
شعر کافتد قبول خاطر عام
خاص داند که سست باشد و خام
❈۱۱❈
میل هر کس به سوی جنس وی است
آنچه پخته ست جنس خام کی است
زاغ خواهد نفیر ناخوش زاغ
چه شناسد صفیر بلبل باغ
❈۱۲❈
جغد نازد به کنج ویرانه
کی پذیرد ز قصر شه خانه
نیست چون دیده سخن بینش
عار می آیدم ز تحسینش
❈۱۳❈
گر تو گویی که میل دل هرگز
نیست خالی ز نسبت جایز
. . . بس دنی علی عالیست
میل چون از مناسبت خالیست
❈۱۴❈
با تو گویم حکایتی دریاب
کز تأمل در آن رسی به جواب
کامنت ها