جامی:شعر در نفس خویشتن بد نیست پیش اهل دل این سخن رد نیست
❈۱❈
شعر در نفس خویشتن بد نیست
پیش اهل دل این سخن رد نیست
ناله من ز خست شرکاست
تن چو نالم، ز شر ایشان کاست
❈۲❈
پیش ازین فاضلان شعر شعار
کسب کردی فضایل بسیار
بودی آراسته به فضل و هنر
بودی آزاده از فضول سیر
❈۳❈
حکمت و اصل و فرع ورزیده
به ترازوی شرع سنجیده
مستمر بر مکارم اخلاق
مشتهر در مجامع آفاق
❈۴❈
طیب انفاس شان مروح روح
جنبش کلکشان کلید فتوح
همه را دل ز همت عالی
از قناعت پر از طمع خالی
❈۵❈
وه کز ایشان بجز فسانه نماند
جز سخن هیچ در میانه نماند
کیست شاعر کنون یکی مدبر
که نداند ز جهل هر از بر
❈۶❈
نکند فرق شعر را ز شعیر
راحت خلد را ز رنج سعیر
همت او خسیس و طبع لئیم
همه آفاق را حریف و ندیم
❈۷❈
روز و شب کو به کوی و جای به جای
می دود چون سگان سوخته پای
تا کجا بو برد که یک دو سه کس
گشته جمع از سر هوا و هوس
❈۸❈
کرده ترتیب عیش را اسباب
از شراب و کباب و چنگ و رباب
افکند خویش را به مکر و دروغ
پیش آن جمع چون مگس در دوغ
❈۹❈
کاسه ای چند زهر مارکند
با همه جنگ و کارزار کند
ژاژ خاید ظرافت انگارد
هرزه گوید لطیفه پندارد
❈۱۰❈
بس که آید ازان گروه درشت
سیلی اش بر قفا و بر رو مشت
بدر آید ازان میانه که بود
پس سر سرخ و چشمخانه کبود
❈۱۱❈
با چنان چشمخانه و پس سر
روی از آنجا نهد به جای دگر
ننهاده ست هیچ کس خوانی
در همه شعر بهر مهمانی
❈۱۲❈
که نرفته ست تا سر خوانش
ننشسته طفیل مهمانش
نگرفته ست کس پی گشتی
کنج باغی و جانب دشتی
❈۱۳❈
که نجسته سراغ وی از پی
طی نکرده بساط عشرت وی
زو یکی گر به غار کرده فرار
ثانی اثنین گشته در بن غار
❈۱۴❈
ور دو کس زو به استغاثه شده
از عقب ثالث ثلاثه شده
ور سه کس از جفاش پی زده گم
چون سگ کهف گشته رابعهم
❈۱۵❈
قصه کوتاه هیچ فرد و فریق
زو نرسته به حیله های دقیق
گشته زین گونه خست و ابرام
شعر مذموم و شاعران بدنام
❈۱۶❈
هر که مخذول و خاسرش خوانند
خوشتر آید که شاعرش خوانند
لطف شاعر اگر چه مختصر است
جامع صد هزار شین و شر است
❈۱۷❈
نیست یک خلق و سیرت مذموم
که نگردد ازین لقب مفهوم
کامنت ها