جامی:گفت داوود با خدای به راز کای مبرا ز افتقار و نیاز
❈۱❈
گفت داوود با خدای به راز
کای مبرا ز افتقار و نیاز
چیست حکمت در آفرینش خلق
که ازان قاصر است بینش خلق
❈۲❈
گفت بودم پر از گهر گنجی
مخفی از چشم هر گهر سنجی
خود به خود در خود آن همه گوهر
دیدمی بی توسط مظهر
❈۳❈
خواستم کان جواهر مکنون
بنمایم ز ذات خود بیرون
تا که بیرون ازین نشیمن راز
گردد احکامشان ز هم ممتاز
❈۴❈
همه یابند سوی هستی راه
از خود و غیر خود شوند آگاه
آفریدم گهرشناسی چند
تا گشایند ازان گهرها بند
❈۵❈
گوهر حسن را کنند اظهار
تا شود گرم عشق را بازار
روی خوبان بداند بیارایند
عشق عشاق ازان بیفزایند
❈۶❈
چیست آن گنج، گنج ذات خدا
وان جواهر، جواهر اسما
بود اسما نهفته اندر ذات
شد عیان از ظهور موجودات
❈۷❈
داشت اسما جمال پنهانی
لیکن از رتبه های امکانی
شد ز یک جلوه آن جمال نهان
ظاهر اندر مظاهر امکان
❈۸❈
هر جمال و کمال فرخنده
که بود در جهان پراکنده
پرتو آن کمال دان و جمال
بهر تفصیل رتبه اجمال
❈۹❈
صفت علم را ببین مثلا
جلوه گر در مجالی علما
کامنت ها