جامی:حق چو داد از پی اطیعواالله به اطیعواالرسول ما را راه
❈۱❈
حق چو داد از پی اطیعواالله
به اطیعواالرسول ما را راه
حرف دیگر نزد به لوح بیان
جز اولواالامر منکم از پی آن
❈۲❈
چون اولواالامر ساخت پیرایه
شرع و دین با نبی ست همسایه
بلکه حق راست سایه ممدود
واندر آن سایه عالمی خوشنود
❈۳❈
خلق را عدل شاه دین پرور
سایه فضل حق بود بر سر
خاصه این شهریار عالی رای
کش بود بر سر اعالی پای
❈۴❈
تاجداران مسند تمکین
جمله ظل اللاه ند فی الارضین
لیک ظل مطابق کامل
نیست جز شاه مفضل عادل
❈۵❈
گوهر افسر سرافرازی
قبله مقبلان ابوالغازی
شاه سلطان حسین آن که ببست
چرخ را عدلش از تعدی دست
❈۶❈
حق تعالی ز فیض لطف و جمال
بهر اظهار کبریا و جلال
ساخت آیینه و بداد جلا
منعکس شد در او صفا علا
❈۷❈
دید در وی خرد به نور قدم
سلطنت را قرین حسن شیم
داد نامش ازین دو اسم شگرف
درج در وی رموز حرف به حرف
❈۸❈
بر سر اسنان سین او زده وصف
شرف کاخ دولت است و شرف
جعد لامش چو زلف خوبان خم
بر لوای ظفر بود پرچم
❈۹❈
طا که هست از عطای شه حرفی
بست حاتم به جود ازان طرفی
دهر چون طائیش لقب کرده ست
شد معین کزان سبب کرده ست
❈۱۰❈
هست در ضمن این سه حرف دفین
نقد اسماء تسعه و تسعین
الفش راستی ز نون برتر
تیر فتح است بر کمان ظفر
❈۱۱❈
غنچه حاش نقد هشت نان
سینش از شاخ سدره داده نشان
یاش عشر است و شرع و عرش مجید
از تقالیبش آمده ست پدید
❈۱۲❈
نون او نیم دایره ست به طبع
سبقت آن را بر این دوایر سبع
زیر این نه رواق مینا فام
چون شود گفته این همایون نام
❈۱۳❈
آید از هر یکی به جای صدا
خلدالله ملکه ابدا
چرخ در خدمتش رضا جوی است
بر در دولتش دعاگوی است
❈۱۴❈
تا سزای رضای او گردد
گرد دولتسرای او گردد
گر چه آمد ساپه او بسیار
چون نجوم ثوابت و سیار
❈۱۵❈
چشم امید بر سپاهش نیست
جز در حق امیدگاهش نیست
گر رعیت و گر سپاه وی اند
همه آسوده در پناه وی اند
❈۱۶❈
چون برآمد به عدل و جودش نام
چشم دارم که در همین ایام
گیرد از یمن طالع مسعود
همه عالم چو مهدی موعود
❈۱۷❈
آنچنان کز ظلام ظلم و ضلال
عرصه دهر بود مالامال
نور عدلش ز مطلع احسان
همه آفاق را رسد یکسان
❈۱۸❈
باز و تیهو شوند همبازی
گرگ و آهو کشند همرازی
پای رنگ ار درآید اندر سنگ
دستگیری طمع کند ز پلنگ
❈۱۹❈
بس کند شیر شرزه از شر و شور
خوارد از پنجه پشت و گردن گور
بوم بر وصل روز یابد دست
شب پره گردد آفتاب پرست
❈۲۰❈
طی شود زین بساط بوقلمون
صورت اختلاف گوناگون
همه اضداد سازگار شوند
یکدگر را معین و یار شوند
❈۲۱❈
ظلم ازین کارگه ببندد رخت
کار بر اهل ظلم گردد سخت
چون بود لفظ سیم گاه رقم
پیش اهل قلم شبیه ستم
❈۲۲❈
جود او سیم را براندازد
گنج ها را ازان بپردازد
پر کند از نواله های نوال
شکم حرص و معده آمال
❈۲۳❈
مستحق ناکشیده ذل طمع
جوع آزش رسد به حد شبع
سایل از جست و جو بیاساید
روزیش بی سؤال پیش آید
❈۲۴❈
سازد القصه فر دولت شاه
کارها را به موجب دلخواه
دولت شاه جان فرخنده ست
که جهان زان چو تن بجان زنده ست
❈۲۵❈
باد آن جان همیشه پاینده
زان جهان و جهانیان زنده
کامنت ها