جامی:چون ز نفس و حدیثش آیی تنگ به کلام قدیم کن آهنگ
❈۱❈
چون ز نفس و حدیثش آیی تنگ
به کلام قدیم کن آهنگ
مصحفی جو چو شاهد مهوش
بوسه زن در کنار خویشش کش
❈۲❈
شاهد گلعذار و مشکین خط
چهره آراسته به عجم و نقط
بلکه باغ بهشت و روضه حور
سبزه اش مشک و تربتش کافور
❈۳❈
جدولش چون چهار جوی بهشت
فیض بخش از چهار سوی بهشت
گرد جدول نقوش اعشارش
رسته گلهاست گرد انهارش
❈۴❈
سوره هایش همه قصار و طوال
قصرها زان بهشت فرخ فال
کرده همواره زان قصور شگرف
جلوه حوران قاصرات الطرف
❈۵❈
سر هر سوره بر مثال دری
که ازان در توان بر آن گذری
رسد از هر دری گه و بیگه
طالبان را صلا که بسم الله
❈۶❈
عشر او کرده نشر بر و نوال
خمس او گشته شمس اوج کمال
آیتش غایت امانی کون
وقف بر وی همه معانی عون
❈۷❈
کلماتش مفرق ظلمات
حرفها ظرفهای فیض حیات
چون بروج نجوم سیاره
متجزی شده به سی پاره
❈۸❈
جزو جزوش حقایق اسرار
هر یکی را دقایق بسیار
به کنار این نگار فرخ فر
چون در آری به غیر او منگر
❈۹❈
صرف او کن حواس جسمانی
وقف او کن قوای روحانی
دل به معنی زبان به لفظ سپار
چشم بر خط و نقط و عجم گذار
❈۱۰❈
گوش ازو معدن جواهر کن
هوش ازو مخزن سرائر کن
در ادایش مکن زبان کج مج
حرفهایش ادا کن از مخرج
❈۱۱❈
دور باش از تهتک و تعجیل
کام گیر از تأمل و ترتیل
رغم طبع جهول و نفس عجول
جهد در عرض کن نه اندر طول
❈۱۲❈
رخت خویش از میانه بیرون بر
پی به وحدتسرای بیچون بر
خویش را چون درخت موسی دان
کامد از وی کلام حق به میان
❈۱۳❈
سمع خود را به حکم شرع و قیاس
عین سمع خدای پاک شناس
گر کند جست و جوی حجت کس
حصر و هوالسمیع حجت بس
❈۱۴❈
هست رشحی دگر ازین منبع
کنت سمعا له فبی یسمع
بار خود دور کن که جز باری
در میان نیست سامع و قاری
❈۱۵❈
به زبان درخت و سمع کلیم
می کند عرض خود کلام قدیم
زین شهود آنچه سازدت مهجور
دیو رهزن بود مشو مغرور
❈۱۶❈
به خدا بر ز شر دیو پناه
که خداگفت فاستعذ بالله
کامنت ها