جامی:به تعوذ چو پاک کردی راه متوسل شدی به بسم الله
❈۱❈
به تعوذ چو پاک کردی راه
متوسل شدی به بسم الله
وقت آن شد که شاهد لاریب
بر تو جولان کند ز حجله غیب
❈۲❈
بینی آن شاهد نگارین را
کرده در بر شعار مشکین را
آفتاب بلند از سایه
بسته بر روی خویش پیرایه
❈۳❈
از اولواالایدی اش رسیده شعار
بهر نظاره اولواالابصار
وز پی خلعت بنی العباس
از حریر حروف کرده لباس
❈۴❈
تا در آن کسوتش ببیند هوش
چشم بنهاده بر دریچه گوش
چون کشی از سرش حریر حروف
ظهر و بطنش شود تو را مکشوف
❈۵❈
ظهر و بطن است جمله قرآن را
از پی یکدیگر بجوی آن را
ظهر و بطن است و بطن بطن یقین
همچنین تا به سبع یا سبعین
❈۶❈
لفظ را چون کنی به ظهر قیاس
قشر و مغزند پیش خرده شناس
ظهر را هم به بطن چون نگری
همچنین قشر و مغزشان شمری
❈۷❈
بطن سابق چو قشر لاحق را
بطن لاحق چو مغز سابق را
تا به پای عمل ز قشر عبور
نکنی نفتدت به مغز عثور
❈۸❈
هست ماندن به قشر دأب دواب
مغز جو مغز چون اولواالالباب
ای بسا کس که هم به قشر نخست
باز ماند و به مغز راه نجست
❈۹❈
چون بهایم به پوست شد خرسند
آدمی سان ز مغز پوست نکند
از کلام خدا به لفظ رسید
لفظ دانست و لفظ خواند و شنید
❈۱۰❈
ظهر قرآن بر او نکرد ظهور
بطن ها ماند در بطون مستور
یافت گنجی طلسم او نشکست
جز به نقش طلسم او ننشست
❈۱۱❈
دیده از گنج خشت بر دیوار
خشت دیوار گنج کرده شمار
نور عقلش نگشته راهنمای
که یکی خشت برکند از جای
❈۱۲❈
بگشاید رهی به جانب گنج
شود از نقد گنج گوهر سنج
حق ازان حبل خواند قرآن را
تا بگیری به سان حبل آن را
❈۱۳❈
بدرآیی ز چاه نفس و هوا
کنی آهنگ عالم بالا
نه که آیی به مال و جاه فرو
از بلندی روی به چاه فرو
❈۱۴❈
رسن آمد کزین نشیمن پست
به در آیی در آن رسن زده دست
تو بدان دست و پای خود بستی
واندر این تنگ جای بنشستی
کامنت ها