جامی:بار دیگر چو برد حضرت شاه از خراسان سوی عراق سپاه
❈۱❈
بار دیگر چو برد حضرت شاه
از خراسان سوی عراق سپاه
گفت من بعد شاه فرخنده
به خراسان نمی رسد زنده
❈۲❈
شاه آمد به تخت بار دگر
مرد شهزاده پیشتر ز پدر
بعد ازو شاه سالهای دراز
زیست بر تختگاه حشمت و ناز
❈۳❈
هر دو حکمش خلاف واقع شد
محنت و رنج خواجه ضایع شد
این و امثال این بسی احکام
منعکس شد ز گردش ایام
❈۴❈
لیک قطعا خجل نمی گردند
زین صفت منفعل نمی گردند
شد مبین ز جرئت اینان
کالحیاء شعبه من الایمان
❈۵❈
جفر اگر هست حکمت نبویست
مقتبس از چراغ مصطفویست
جز به نور متابعت حاشا
که شود از جمال پرده گشا
❈۶❈
جفر دان زمانه مست و جنب
پیش بنهاده زین مقوله کتب
نه ز احوال عاقبت ترسان
نه ز اسباب عافیت پرسان
❈۷❈
چند حرفی نوشته پهلوی هم
وز عدد زیرشان نهاده رقم
بسته بر خود تخیلی باطل
یکسر از حیله خرد عاطل
❈۸❈
مر ورا دقت اهل دل را دق
چیست این جفر جعفر صادق
جعفر صادق از تو بیزار است
صادقان را ز کاذبان عار است
❈۹❈
صدق زین است و کذب شین و چه شین
هر دو ضدین غیر مجتمعین
طرفه تر آنکه اهل جاه و جلال
که ندارند در زمانه مثال
❈۱۰❈
به خرد گر چه در جهان سمراند
این زخارف ازین خران بخرند
آن جواهر که فاضلان سفتند
وان معارف که عارفان گفتند
❈۱۱❈
همه در گوش هوششان باد است
طبعشان ز اجتناب ازان شاد است
کهنه خوانند جمله را و قدید
کی بود در قدید ذوق جدید
❈۱۲❈
چند خاییدن قدید کسان
لب به نوباوه جدید رسان
من ندانم که این جدید کجاست
ذوق نوباه جدید که راست
❈۱۳❈
مدعی کز جدید می لافد
تار و پود جدید می بافد
کهنه بگذاشت نا رسیده به نو
کهنه را ریخت نو نکرده درو
❈۱۴❈
بی نو و کهنه بر زمین مانده
هم ازان رانده هم ازین مانده
در تلاوت اگر به چشم شهود
متکم تو را شود مشهود
❈۱۵❈
مده از نفس ضال و دیو مضل
به تفاصیل لفظ و معنی دل
بلکه چشم شهود بر حق دوز
وز فروغش چراغ جان افروز
❈۱۶❈
خوش نباشد که یار پیش نظر
تو نظر افکنی به جای دگر
با تو معشوق خفته در آغوش
تو سپاری به نامه او هوش
❈۱۷❈
نامه در هجر نزهت بصر است
لیک یوم التلاق درد سر است
چون رسد روز وصل دست به یار
نامه را جای به سر دستار
❈۱۸❈
ور شوی از جمال او محجوب
فکر در نامه کردن آید خوب
لیک فکری که در سراچه روح
بگشاید هزار باب فتوح
❈۱۹❈
از عهود قدیم یاد دهد
صد در فیض را گشاد دهد
یوسف جانت را به رفع حجب
برهاند از این غیابه جب
❈۲۰❈
شوق دیرینه را بجنباند
رویت از ماسوا بگرداند
بر تو تابد سرائر توحید
بر تو ریزد جواهر تفرید
❈۲۱❈
گنج اسرار را شوی گنجور
دست احرار را شوی دستور
پی به دروازه نجات بری
می ز پیمانه حیات خوری
❈۲۲❈
نه که از نهر عذب دور افتی
مرغ کوری به آب شور افتی
همچو این ابلهان بی فرجام
که به زرق فسون درین ایام
❈۲۳❈
دم خبرت ز علم جفر زنند
تار تزویر گرد جفر تنند
می دهند از کمال بی عونی
صد خبر از حوادث کونی
❈۲۴❈
همه مستنبط از کتاب خدای
همه مستخرج از بواطن آی
نه بر آنها ز روی عقل دلیل
نه بدان ها ز کوی نقل سبیل
❈۲۵❈
سر به سر ز اقتضای فهم ردی
مبتنی بر قواعد عددی
ابتنایی تهی ز جزم و ز ظن
بلکه از بیت عنکبوت اوهن
❈۲۶❈
هیچ از آنها به وفق واقع نه
وز یکی نور صدق لامع نه
قدوه این فریق بی توفیق
که سپرده ست شیوه تحقیق
❈۲۷❈
سالها محنت و عنا برده
واندر این فن کتابها کرده
از کلام مجید کرد آگاه
که فلان شاهزاده بعد از شاه
❈۲۸❈
وارث ملک و مال خواهد بود
عمر او دیر سال خواهد بود
بلکه گیرد به طالع میمون
چند کشور دگر ز شاه فزون
❈۲۹❈
واندر این باب فصلی آماده
کرد و آورد پیش شهزاده
کامنت ها