جامی:نازنینا ز نیاز شبم آگاه تویی واقف آه و دم سرد سحرگاه تویی
❈۱❈
نازنینا ز نیاز شبم آگاه تویی
واقف آه و دم سرد سحرگاه تویی
ماه را این همه آیین شب افروزی چیست
گر نه بنموده رخ از آینه ماه تویی
❈۲❈
بود دلخواه مصور که کشد نقش ملک
نقش انگیخته بر موجب دلخواه تویی
برشکن انجمن انجم و مه را کامروز
آفتاب فلک منزلت و جاه تویی
❈۳❈
با تو در ملک ملاحت نسزد شاه دگر
خوش بران رخش که هر جا که روی شاه تویی
در ره عشق به جز محنت و غم نیست ولی
چه غم از محنت راه است چو همراه تویی
❈۴❈
حاجت قبله صورت نبود جامی را
قبله حاجتش المنة لله تویی
کامنت ها