جامی:اغیار را مدام می از جام زر دهی چون دور ما رسد همه خون جگر دهی
❈۱❈
اغیار را مدام می از جام زر دهی
چون دور ما رسد همه خون جگر دهی
جانم ز شوق سوخت چه باشد اگر گهی
بویی ز پیرهن به نسیم سحر دهی
❈۲❈
ای باد اگر کنی سوی آن آستان گذر
از من هزار بوسه بر آن خاک در دهی
ور در حریم حرمت او بار باشدت
از حال خستگان فراقش خبر دهی
❈۳❈
بیماری مرا نتواند کسی علاج
خیز ای طبیب چند مرا درد سر دهی
ساقی شتاب کن که بود محنت فراق
گردد فرامش ار دو سه جام دگر دهی
❈۴❈
جامی به جان رسید ز غم کاش ای اجل
از جام مرگ شربت او زودتر دهی
کامنت ها