جامی:پیش ازان دم که دهم جان من بیدل ز غمت قدمی نه که شوم خاک به زیر قدمت
❈۱❈
پیش ازان دم که دهم جان من بیدل ز غمت
قدمی نه که شوم خاک به زیر قدمت
رحمتی کن که من تشنه جگر می میرم
چشم بر رشحه آبی ز سحاب کرمت
❈۲❈
خوش بران رخش که در جلوه گه حشمت و ناز
پادشاهی تو و خوبان همه خیل و حشمت
چون شوم پیش تو محرم من محروم که نیست
باد را زهره احرام حریم حرمت
❈۳❈
هر چه خواهی بکن ای دوست که من می یابم
لذت چاشنی لطف و کرم از ستمت
نامه رحمت جاوید من این بس که مرا
دو سه حرفی رسد از خامه مشکین رقمت
❈۴❈
رقمی می کشی از حال دل خود جامی
جای آن دارد اگر خون بچکد از قلمت
کامنت ها