جامی:بوی جان یافتم ز پیرهنت گویی از جان سرشته شد بدنت
❈۱❈
بوی جان یافتم ز پیرهنت
گویی از جان سرشته شد بدنت
آه اگر نازنین تنت بینم
من که مردم ز بوی پیرهنت
❈۲❈
برگ گل گر چه نازک است و لطیف
در لطافت نمی رسد به تنت
میوه های بهشت اگر چه خوش است
از همه به گرفته ام ذقنت
❈۳❈
ای خوش آن دم که گوش می کردم
نکته ای از لب شکرشکنت
هرگز از گوش من نخواهد رفت
ذوق آواز و لذت سخنت
❈۴❈
داد جامی به تلخکامی جان
هیچ کامی ندیده از دهنت
کامنت ها