جامی:نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است
❈۱❈
نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است
گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است
بسن ز پیرهن اندام نازکش که مگر
در آب گشته عیان عکس لاله و سمن است
❈۲❈
اگر کنند به گل نازنین تنش را باد
رود ز تاب تعالی الله این چه لطف تن است
کله شکسته کمر بسته برگذشت از من
گذشت عمری و آن مشکل پیش چشم من است
❈۳❈
چو در نظاره آن روی می توان مردن
مرا هزار شکایت ز جان خویشتن است
چو گفتمش سخن تلخ چند گفت به ناز
که شرم دار نه آخر ازین لب و دهن است
❈۴❈
اگر به کوی تو جامی کشد فغان ای سرو
مگیر خورده که او عندلیب این چمن است
کامنت ها