جامی:روی خود را مگو شریک مه است در نکویی که لاشریک له است
❈۱❈
روی خود را مگو شریک مه است
در نکویی که لاشریک له است
نارسیده به چارده سالت
رویت افزون ز ماه چارده است
❈۲❈
ملک هستی تمام طی کردم
تا به وصلت هنوز نیمه ره است
تا تو بستی نقاب تو بر تو
بر رخم خون بسته ته به ته است
❈۳❈
کی پذیرد ز شمع و مشعله نور
هر که را شب ز دود دل سیه است
جانب عاشقان نگه می دار
حشمت پادشاه از سپه است
❈۴❈
خانقه میکده ست جامی را
باده کهنه پیر خانقه است
کامنت ها