جامی:باز این خمار در سرم از چشم مست کیست وین ناوکی که خست دلم را ز شست کیست
❈۱❈
باز این خمار در سرم از چشم مست کیست
وین ناوکی که خست دلم را ز شست کیست
دل شد ز دست و باز نمی آید این صبا
آن مرغ آشیان وفا پای بست کیست
❈۲❈
راحت شمر ز دوست دلا زخم تیغ را
تو تیغ را مبین بنگر کان ز دست کیست
عمری سرم فتاد در آن کوی و کس نگفت
کین سر چو خاک گشته درین راه پست کیست
❈۳❈
در دل خیال دوست وطن ساخت بنگرید
کین خانه خراب مقام نشست کیست
آتشکده است سینه چو گویم که دل در او
از بخت تیره هندوی آتش پرست کیست
❈۴❈
مست است جامی از غم عشق بتان ولی
کس پی نمی برد ز حریفان که مست کیست
کامنت ها