جامی:غمت روز مرا رسم شب آموخت دلم را تاب و جانم را تب آموخت
❈۱❈
غمت روز مرا رسم شب آموخت
دلم را تاب و جانم را تب آموخت
مکن در گریه هر دم عیب چشمم
که این گوهرفشانی زان لب آموخت
❈۲❈
ندیدم هیچ مذهب خوشتر از عشق
خوشا آن راهرو کین مذهب آموخت
فرو شوی ای معلم لوح بیداد
که یار این حرف پیش از مکتب آموخت
❈۳❈
ستادن نیست اشکم را ندانم
که این سیر از کدامین کوکب آموخت
دلم دور از رخت تا صبحدم دوش
به ماه و زهره آه و یارب آموخت
❈۴❈
نجوید جز شراب لعل جامی
ازان دم کز لبت این مشرب آموخت
کامنت ها