جامی:دی که آن نازنین سخن می گفت با رفیقان حدیث من می گفت
❈۱❈
دی که آن نازنین سخن می گفت
با رفیقان حدیث من می گفت
سوی من بود اشارت غمزه
گر چه با دیگران سخن می گفت
❈۲❈
نمک ریش دل فگاران بود
هر چه آن شوخ غمزه زن می گفت
صبحدم باد ازان شمایل خوب
نکته ای چند در چمن می گفت
❈۳❈
لطف آن قد ز سرو می پرسید
وصف آن روی با سمن می گفت
پیش گل گاه ازان لطافت تن
گاه ازان بوی پیرهن می گفت
❈۴❈
بهر مرغان صبح جامی نیز
حال شب های خویشتن می گفت
کامنت ها