جامی:ما امید از دوست ببریدیم و رفت هجر را بر وصل بگزیدیم و رفت
❈۱❈
ما امید از دوست ببریدیم و رفت
هجر را بر وصل بگزیدیم و رفت
داغ بی یاری و درد بیدلی
آن همه بر خود پسندیدیم و رفت
❈۲❈
شب همه شب گه به پهلو گه به سر
گرد کوی دوست گردیدیم و رفت
دستبوس دوست بر نامد ز دست
پاسبان را پای بوسیدیم و رفت
❈۳❈
چون ندیدم آب روی خویش را
روی خود بر خاک مالیدیم و رفت
دولت دیدار چون روزی نشد
آن در و دیوار را دیدیم و رفت
❈۴❈
شد گریبانگیر جامی درد عشق
دامن از وی نیز درچیدیم و رفت
کامنت ها