جامی:دلم از خم صفا جام مصفا زده است همتم سنگ بر این طارم مینا زده است
❈۱❈
دلم از خم صفا جام مصفا زده است
همتم سنگ بر این طارم مینا زده است
نقد عرفان ز مقلد مطلب کان مسکین
دست در آرزوی نسیه فردا زده است
❈۲❈
زر و سیمی که بر آن خواجه نظر دوخته است
مشت خاکی ست که در دیده بینا زده است
برفشان جیب که خار قدم تجرید است
نیم سوزن که سر از جیب مسیحا زده است
❈۳❈
دوست را باش و بساط عمل خود طی کن
بس مصلی که رهش نقش مصلا زده است
بی غباری به حرم کعبه روی پی برده ست
کآب راه حرم از آبله پا زده است
❈۴❈
گر چه تنگ است بسی خانه صورت جامی
کم کسی خیمه ازین خانه به صحرا زده است
کامنت ها