جامی:چه گویم کز فراقت چونم ای دوست جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
❈۱❈
چه گویم کز فراقت چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
به زیر پای خود کردی سرم پست
رساندی پایه بر گردونم ای دوست
❈۲❈
میان رهروان بودم فسانه
ز ره بردی به یک افسونم ای دوست
چنان از لعل میگون تو مستم
که فارغ از می گلگونم ای دوست
❈۳❈
ز نقد عشق اگر خالی بود جیب
چه سود از گنج افریدونم ای دوست
کمم در حشمت و جاه از سگانت
ولیکن در وفا افزونم ای دوست
❈۴❈
مگو جامی سگ این آستان نیست
مکن زین دایره بیرونم ای دوست
کامنت ها