جامی:دور از رخ تو چنانم ای دوست کز هستی خود به جانم ای دوست
❈۱❈
دور از رخ تو چنانم ای دوست
کز هستی خود به جانم ای دوست
صبر از همه نیکوان توانم
لیک از تو نمی توانم ای دوست
❈۲❈
خواهم که به روز وصل پیشت
غمنامه هجر خوانم ای دوست
پیش تو هنوز نارسیده
از کار فتد زبانم ای دوست
❈۳❈
گفتی ز غمم دل تو چون است
دل پیش تو من چه دانم ای دوست
دامن مفشان ز من که خواهم
جان در قدمت فشانم ای دوست
❈۴❈
جامی سر خود نهاده بر در
یعنی سگ آستانم ای دوست
کامنت ها