جامی:یار نازک دل که بی موجب ز من آزار داشت عمری از تیغ تغافل خاطرم افگار داشت
❈۱❈
یار نازک دل که بی موجب ز من آزار داشت
عمری از تیغ تغافل خاطرم افگار داشت
داشتم بسیار درد و حسرت از آزار او
با من آزارش نمی دانم چرا بسیار داشت
❈۲❈
دیده بخت من از نادیدن او تیره بود
روشن آن چشمی که بینایی ازان رخسار داشت
کار او آن بود کآرد عاشقان را دل به دست
چون مرا افتاد با او کار دست از کار داشت
❈۳❈
آگه از بیداری شبهای من دانی که کیست
آن که بی روی چنان ماهی شبی بیدار داشت
می گذشت آن سرو و می مردم ز غیرت کز چه رو
با وجود چشم من بر خاک ره رفتار داشت
❈۴❈
بود جامی با سگانش یار لیک آن سنگدل
گه گهی گر التفاتی داشت با اغیار داشت
کامنت ها