جامی:تو طفل خردسالی و ما پیر سالخورد با ما ببین که عشق تو پیرانه سر چه کرد
❈۱❈
تو طفل خردسالی و ما پیر سالخورد
با ما ببین که عشق تو پیرانه سر چه کرد
چشم سیاه سرخ چه سازی به خون من
موی سفید من نگر ای جان و روی زرد
❈۲❈
بگشای بند زلف که افتاد صد گره
بر رشته امید من از چرخ تیزگرد
نقشی نکوتر از خط زنگاریت نبست
کلک قضا که زد رقم این لوح لاژورد
❈۳❈
چندین چه سود گرمی واعظ چو مستمع
افسرد از شنیدن این نکته های سرد
تعویذ عمر زلف چو طومار تو بس است
گو نامه سعادت من بخت درنورد
❈۴❈
زلف تو دید جامی و دستی بر آن نیافت
عمر دراز یافت ولی هیچ برنخورد
کامنت ها