جامی:آمد خزان عمر و مرا گونه زرد کرد بر خاطرم هوای گل و سبزه سرد کرد
❈۱❈
آمد خزان عمر و مرا گونه زرد کرد
بر خاطرم هوای گل و سبزه سرد کرد
آسودگی به خواب ندید آن که تکیه گاه
از گرد بالش فلک تیز گرد کرد
❈۲❈
غره مشو که خواجه به نیکی ستایدت
بدمردی زمانه تو را نیک مرد کرد
فرد است یار و میل دلش هست سوی فرد
خوش آن که خاطر از همه اغیار فرد کرد
❈۳❈
زان آفتاب بهره جز آن گرمرو نیافت
کو بارگی ز همت گردون نورد کرد
گر کرد خون دلم چو زبان از سخن ببست
با او که را مجال سخن هر چه کرد کرد
❈۴❈
جامی چو نیست معنی رنگین حسود را
تذهیب شعر خود به زر و لاجورد کرد
کامنت ها