جامی:پیش تو جا نمی توانم کرد وز تو خو وا نمی توانم کرد
❈۱❈
پیش تو جا نمی توانم کرد
وز تو خو وا نمی توانم کرد
می توانم ز خویش قطع امید
وز تو قطعا نمی توانم کرد
❈۲❈
بی تو گفتم که صبر پیشه کنم
گفتم اما نمی توانم کرد
خود کرم کن به بوسه موعود
که تقاضا نمی توانم کرد
❈۳❈
سوختم ز آتش نهان و هنوز
آشکارا نمی توانم کرد
سرو خواندم قد تو را وز شوم
سر به بالا نمی توانم کرد
❈۴❈
جامی از من شکیب و صبر مجوی
که من اینها نمی توانم کرد
کامنت ها