جامی:فردا که دوست کشته خود را ندا کند خیزد ز خاک و بار دگر جان فدا کند
❈۱❈
فردا که دوست کشته خود را ندا کند
خیزد ز خاک و بار دگر جان فدا کند
شد روی دوست قبله ما کو امام شهر
تا در نماز خویش به ما اقتدا کند
❈۲❈
بس پیر سالخورده که چون طفل خردسال
در مکتب تو لوح محبت هجا کند
حاشا که من لباس سلامت کشم به دوش
گر عشقم از پلاس ملامت ردا کند
❈۳❈
مسکین فقیه می کند انکار حسن دوست
با او بگو که دیده جان را جلا کند
تو در میانه هیچ نیی هر چه هست اوست
هم خود الست گوید و هم خود بلی کند
❈۴❈
جامی بمیر در غم یاری که بهر او
گر صد هزار بار بمیری کرا کند
کامنت ها