جامی:چو در شبگون لباس آن مه به گشت شب برون آید دلم زان شکل عیارانه در قید جنون آید
❈۱❈
چو در شبگون لباس آن مه به گشت شب برون آید
دلم زان شکل عیارانه در قید جنون آید
ز بس خون حریفان ریخت آن ترک جفاپیشه
غباری کز سر آن کوی خیزد بوی خون آید
❈۲❈
مریز ای دیده خون دل مباد آن چند پیکانش
که شد آب از تف و تاب درون با آن برون آید
چنان کوهی که بر دل داشت فرهاد از غم شیرین
صدای ناله تا اکنون سزد کز بیستون آید
❈۳❈
شدم چون لاله رنگین جامه ای شاخ گل نازک
ز بس کز دیده بی روی تو اشکم لاله گون آید
جفایی گر رسد از تو من و از تو گله حاشا
تو خود لطفی ز سر تا پای اینها از تو چون آید
❈۴❈
خدا را چون به بزم عیش بنشینی بگو یک ره
طفیل دیگران بیچاره جامی هم درون آید
کامنت ها