جامی:دی دولتم مساعد و اقبال بنده بود کان آفتاب سایه به حالم فکنده بود
❈۱❈
دی دولتم مساعد و اقبال بنده بود
کان آفتاب سایه به حالم فکنده بود
سرو قدش فلک نپسندید در برم
ور نی ز باغ عمر همانم بسنده بود
❈۲❈
بارنده همچو ابر ازان گشت چشم من
کایام وصل یار چو برق جهنده بود
بر شاخ گل که پیش رخش لاف لطف زد
خندید غنچه در چمن و جای خنده بود
❈۳❈
وصلش مجو در اطلس شاهی که دوختند
این جامه بر تنی که نهان زیرژنده بود
آخر ز خون دیده روان ساخت کوهکن
آن جوی سنگ را که پی شیر کنده بود
❈۴❈
جامی به ناخوشی غمش عمر بگذراند
خوش داشت خویش را دو سه روزی که زنده بود
کامنت ها