جامی:هر شبم در سر خیال آن لب میگون بود دامن از مژگان و مژگان از دلم پر خون بود
❈۱❈
هر شبم در سر خیال آن لب میگون بود
دامن از مژگان و مژگان از دلم پر خون بود
چون رسد پیکان تو بر سینه آنگه بگذرد
از رسیدن درد بگذشتن بسی افزون بود
❈۲❈
آن غزالی تو که از بهر شکارت عالمی
گمره اندر کوه یا سرگشته در هامون بود
با غمم بگذار و شادی دیگران را ده که من
عاشق غمخواره ام شادی ندانم چون بود
❈۳❈
دود ناید ز اخگر آتش ولی دل در برم
آمد آن اخگر که دودش رفته بر گردون بود
هر گیاهی کز حریم خیمه لیلی دمد
خورده آب از چشمه سار دیده مجنون بود
❈۴❈
صحبتی تنگ است جامی جان و دل را در غمش
عقل محرم نیست گو تا یک زمان بیرون بود
کامنت ها