جامی:شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید صبح بشنید همان دم نفس سرد کشید
❈۱❈
شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید
صبح بشنید همان دم نفس سرد کشید
من و جام می و شکر کرم پیر مغان
که به میخانه مرا همت آن مرد کشید
❈۲❈
دارم از دوست غباری که چو من گرد شدم
در ره او ز چه رو دامن ازین درد کشید
ماه در خط شود از رشک تو زینسان که رخت
گرد خورشید خط غالیه پرورد کشید
❈۳❈
روز بازار رخ خوب تو چون دید فلک
رقم حسن چرا بر مه شبگرد کشید
مژه خواهد که کند قصه هجران تحریر
کین همه جدول خونین به رخ زرد کشید
❈۴❈
جامیا دل به غم و درد نه اندر ره عشق
که نشد مرد ره آن کس که نه این درد کشید
کامنت ها