جامی:دردا که عشق یار به دیوانگی کشید خط جنون به دفتر فرزانگی کشید
❈۱❈
دردا که عشق یار به دیوانگی کشید
خط جنون به دفتر فرزانگی کشید
ایزد چو شمع حسن وی افروخت در ازل
بر ما رقم به منصب پروانگی کشید
❈۲❈
ای من غلام همت آن رند پاکباز
کو درد و داغ عشق به مردانگی کشید
ننهند جز به خاطر ویرانه گنج عشق
معمور خاطری که به ویرانگی کشید
❈۳❈
جا کن درون پاک ضمیری که عاقبت
زین شیوه کار قطره به دردانگی کشید
هر کس به کوی عاشقی از خان و مان گذشت
با او حبیب رخت به هم خانگی کشید
❈۴❈
جامی در آشنایی و یاری نمود سعی
چندان که طبع دوست به بیگانگی کشید
کامنت ها