جامی:آن ترک شوخ بین که چه مستانه میرود شهری اسیر کرده سوی خانه میرود
❈۱❈
آن ترک شوخ بین که چه مستانه میرود
شهری اسیر کرده سوی خانه میرود
هر جانبی که جلوهکنان روی مینهد
با او هزار عاشق دیوانه میرود
❈۲❈
جانم ز تن رمید به سودای خال او
مرغ از قفس پرید پی دانه میرود
از صبر رفته پیش غمش میکنم گله
با آشنا حکایت بیگانه میرود
❈۳❈
حاشا که شمع چهره فروزد میان جمع
گر داند آنچه با دل پروانه میرود
زاهد به خُلد مایل و عاشق به کوی دوست
بلبل به باغ و جغد به ویرانه می رود
❈۴❈
جامی ملول شد ز رفیقان کوی زهد
پیمان شکست و بر سر پیمانه میرود
کامنت ها