جامی:لبم از شعله شوق آبله پر خون زد بهر پابوس تو جان خیمه ز تن بیرون زد
❈۱❈
لبم از شعله شوق آبله پر خون زد
بهر پابوس تو جان خیمه ز تن بیرون زد
هر حبابی که ز خونابه چشمم برخاست
دل به بزم غم ازان جام می گلگون زد
❈۲❈
چون رود نقش خط سبز تو از خاطر ما
کین رقم بر ورق ما قلم بی چون زد
جوهری را لب و دندان تو آمد به خیال
قفل یاقوت چو بر درج در مکنون زد
❈۳❈
سر ما باد کم از خاک به زیر قدمی
که به راه تو ز ما یک دو سه گام افزون زد
رگ رگ ما ز تو نالان بود آن کیست بگو
که نه در چنگ غمت نعره بدین قانون زد
❈۴❈
جامی احسنت که در نظم عجم نو کردی
آن نوا را که در اشعار عرب مجنون زد
کامنت ها